دسته بندی : اخبار فرش18/02/25

یک روز در بازار وکیل چشم‌ام به فرشی افتاد که عقل و هوشم را برد و با اینکه قیمت بالایی در حدود ۴۲۰۰ تومان به پول آن موقع داشت، آن را خریدم. در آن زمان کرایه خانه مبلغی در حدود ۹۰۰ تومان بود. روی این فرش نقش‌هایی از مرغان چهارپا بود. شبیه چیزهایی که در بچگی سوارشان می‌شدیم و بازی می‌کردیم. آن فرش اولین فرشی بود که خریدم و از آن به بعد به تحقیق روی فرش علاقه‌مند شدم.

نشریه فرش دستباف ایران طره | TORREH.net |پاى سخن سیروس پرهام


به گزارش طره به نقل از خبرگزاری کتاب ایران – در یکی از روزهای برفی بهمن ماه راهی خانه سیروس پرهام شدیم. مردی با تخصص‌های ویژه ادبی و هنری، مترجم، ویراستار، متخصص فرش‌، منتقد و پژوهشگر. سیروس پرهام در تمام این زمینه‌ها نیز دارای تألیفات ارزشمندی است. برای دانستن چگونگی سیر پیشرفت این جوان مستعد و کوشای دیروز و پیر دانشمند امروز راهی منزلش شدیم تا درباره تمام این‌ها با او به گفت‌وگو بنشینیم. منزل استاد پرهام هم مانند خود ایشان گوشه‌ای از تاریخ تحصیل ادب و هنرش بود. عکس‌ها، مجسمه‌ها،‌ گلدان‌ها، همه و همه اثاثیه خانه یادگار بخشی از زندگی او بودند. به محض ورود با استقبال استاد و همسر او هایده پرهام روبه‌رو شدیم. استاد در کمال صبر و آرامش و به مدد حافظه حیرت‌انگیزش به تمام سؤالات پاسخ داد. بحث را با نقد ادبی شروع کردیم و با فرش این هنر گسترده به پایان بردیم.

شیوه نقد من به دوران تحصیلم در آمریکا بازمی‌گردد
شما از اولین کسانی بودید که در ایران به شیوه غربی به نقد ادبی پرداختید. آیا آموزشی در این زمینه وجود داشت یا منابع مطالعاتی‌تان شما را به این سمت‌وسو سوق داد؟
در مورد واردشدن به شیوه‌های نقد ادبی در ایران قبل از من هم پیشگامان زیادی بودند. کسانی مانند خانم آهی و احسان طبری در دوره دهه بیست و سی خورشیدی به این کار می‌پرداختند. در عصر مشروطه و دوره قاجار هم تک‌وتوک کسانی بودند ولی آثاری که از آن‌ها باقی‌مانده، تلاشی از سمت آن‌ها برای واردکردن روش‌های نقد ادبی غربی نشان نمی‌دهد. البته من این روش را منحصراً برای نقد ادبی به کار نبردم و نقد هنری را نیز ضمیمه آن کردم. نقدنویسی در زمینه‌های مختلفی مانند اجتماعی، تاریخی و سیاسی انجام می‌گیرد و به عنوان مثال در رشته تاریخ صحبت از نقد ادبی نیست و نقد غربی منحصراً در زمینه نقد ادبی کاربرد ندارد. پیشگامانی هم مانند علامه قزوینی بوده‌اند که روش‌هایی در زمینه تجزیه‌وتحلیل ادبیات داشتند.

شیوه شما در نقد تحت تأثیر چه چیزی بوده است؟
شیوه من به دوران تحصیلم در آمریکا برمی‌گردد. ابتدا در دانشگاه کلمبیا بودم و پس از نُه ماه به دانشگاه برکلی در کالیفرنیا رفتم. در آن دوره افکار مارکسیستی در آمریکا رواج زیادی داشت. سناتور آن زمان مک کارتی نهضتی را برای سرکوب این جریان به راه انداخته و استادان چپ‌گرا و ضدسرمایه‌داری را تحت تعقیب قرار داده بود. نتیجه این شد که از تمام دانشگاه‌های شرق، استادان چپ‌گرا از کار بیکار شدند و به سمت غرب هجوم آوردند و در دانشگاه‌های کالیفرنیا،‌ برکلی و استانفورد مستقر شدند. زمانی که من به آمریکا رفتم ۹۰ درصد استادانم چپ‌گرا بودند و نکته جالب هم یهودی بودن بیشترشان بود . من در یک چنین محیطی رشد فکری داشتم . البته زمانی که از ایران می‌رفتم هم مقداری از چپ‌گرایی رایج در ایران آن زمان را نیز به همراه داشتم. من سال ۱۳۳۰ برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم و در سال ۱۳۲۶ بود که وارد دانشگاه تهران شدم. یعنی در زمان اوج فعالیت حزب توده. در بین روشنفکران آن زمان اگر گرایش‌های چپ نداشتی،‌ مرتجع به حساب می‌آمدی. تمام کافه‌های خیابان استانبول و نادری پاتوق افرادی از صادق هدایت گرفته تا انجوی شیرازی و تمام کسانی که به حزب توده و افکار چپ سمپاتی داشتند، شده بود.

شما با چه افرادی مراوده داشتید؟
آن زمان برادرم شاهرخ هنوز تهران بود و او هم افکار چپ داشت. با فریدون توللی و رسول پرویزی که همه‌شان چپ‌گرا بودند،‌ مراوده داشت. من هم با دوستان او مراوده داشتم. در آمریکا هم اوضاع در جبهه چپ قرار داشت. یک نفر از استادان ما از روس‌های سفیدی بود که از شوروی سابق گریخته‌اند و از روس‌های سرخ و انقلابی نبود. ایشان سیستم کمونیستی شوروی را نقد و تحلیل می‌کرد که خوشایند بقیه نبود و از دیگران به اصطلاح متلک می‌شنید.

کدام‌یک از اندیشمندان و استادان آمریکایی که داشتید روی اندیشه‌های شما تأثیرگذار بوده‌اند؟
نمی‌دانم شاید آن‌ها زیاد در دنیای شرق شناخته شده نباشند. اما استادی داشتم به نام هارولد وینتلر که ابتدا در پرینستون تدریس می‌کرد و پس از غوغایی که مک کارتی برای چپ‌گرایان به راه انداخته هم توانسته بود در شرق دوام بیاورد. دلیلش هم این بود که یکی به میخ می‌زد و یکی به نعل. یک بار در یک مجله متمایل به مارکسیسم مقاله‌ای روشنفکرانه از او به چاپ رسید و در فاصله کوتاهی از آن کتابش منتشر شد که در مقدمه آن کتاب، مارکسیسم را افکار ناشایست و دروغینی خوانده بود. حتی یک روز به ذهنم رسید که از او بپرسم شما که هنوز دو ماه هم از انتشار مقاله‌تان در مجله مارکسیستی نگذشته چطور این‌گونه تغییر موضع می‌دهید اما همان‌طور که گفتم او یکی به نعل می‌زد و یکی به میخ.

آغاز کار کاخ‌موزه‌ها
شما در دوره‌ای ریاست سازمان اسناد ملی ایران را عهده‌‌دار بودید. درباره شناسایی سند کاخ گلستان و انتقال سند آن به سازمان ملی اسناد برایمان بگویید.
کاخ گلستان جزو بیوتات سلطنتی بود. یادم است که نامه‌ای به اسدالله عَلم وزیر دربار محمدرضا شاه نوشتیم و درخواست دادیم تا اسناد این محل به سازمان اسناد منتقل شود اما جواب رسید که کاخ گلستان جزو بیوتات سلطنتی است و باید استقلال خودش را حفظ کند و در نهایت اجازه این کار را به ما ندادند. بااین‌حال برای عکس‌برداری از اسناد کاخ مرتب به آن‌جا رفت‌وآمد داشتیم و کسی جلوی ما را نمی‌گرفت. بعد از انقلاب در زمان وزارت بنی‌صدر که آن زمان وزیر دارایی بود، مقدمات انجام این کار فراهم آمد. آن زمان مرحوم رضا ثقفی معاون من در سازمان اسناد ملی بود و پس از آن دفترش به عمارت بادگیر کاخ منتقل شد. بنده تا اواخر بهمن ۱۳۵۹ یعنی در حدود دو سال پس از انقلاب در سازمان اسناد بودم. در اوایل انقلاب افکاری وجود داشت مبنی بر اینکه جواهرات را باید تحویل موزه جواهرات داد و فرش را به موزه فرش و همین‌طور الی آخر و معتقد بودند که همه‌چیز یکجا نباید جمع شود. در آن زمان آقای ثقفی هفته‌ای یک بار مرا برای مذاکره درباره طرح انقلابیون دو آتشه دعوت می‌کرد. بعد از بررسی‌های متعدد به این نتیجه رسیدیم که این مکان می‌تواند یک کاخ‌موزه باشد و آغاز کار کاخ‌موزه‌ها از همین‌جا شروع شد و تا قبل از آن چیزی به اسم کاخ‌موزه وجود نداشت.

ویراستاری در ایران از سال ۱۳۴۲ پا گرفت
فعالیت حرفه‌ای شما در کنار تمام این توانایی‌ها و مناسبات و انتصاباتی که درسازمان‌های مختلف داشته‌اید،‌ سرویرستاری انتشارات فرانکلین بوده است. درباره فعالیت‌های خود در این موسسه هم توضیح دهید.
سرویراستاری عنوان اشتباهی است و برای آن زمان صدق نمی‌کند. موسسه فرانکلین در سال ۱۳۳۳ تأسیس شد و در اول کار چهار کارمند بیشتر نداشت. این موسسه در بالاخانه ۴۵ متری ساختمانی در خیابان نادری مستقر بود. همایون صنعتی‌زاده،‌ مدیر و مؤسس آنجا، خانم ناهید به عنوان منشی و ماشین‌نویس، مرحوم پیرنظر و من به عنوان مترجم کارمندان آن موسسه بودیم. من سال ۱۳۳۴ به آن‌جا رفتم و بعد از یک سال فرانکلین به چهارراه کالج که درواقع منزل پدر همایون صنعتی‌زاده بود، منتقل شد. در آن زمان اصلاً ویراستاری مطرح نبود. تازه ابتدای فعالیت موسسه بود و بعد از چند وقت این فعالیت در موسسه پا گرفت. چون در آن زمان چنین فعالیتی وجود نداشت،‌ طبیعی بود که اسمی هم نداشته باشد. کارهایی مانند تنقیح و تصحیح انجام می‌گرفت اما ویرایشی وجود نداشت. اصطلاح ویرایش را مرحوم محمد مقدم، باستان‌شناس برای اولین بار باب کرد. ریشه این اصطلاح هم پهلوی است.

در آن زمانی که شروع به کار ویرایش کردیم هنوز این کار نامی نداشت. صنعتی‌زاده کتابی برای ترجمه به عده‌ای از مترجمان داده و قسمتی از آن کتاب باقی مانده بود. این کتاب «کتاب‌هایی که دنیا را تغییر دادند» نام داشت و از یک نویسنده امریکایی به نام روبرت دونز بود. مقالات متعددی در آن کتاب وجود داشت که به کتاب‌های تأثیرگذاری می‌پرداخت در باب تحول بشری. این کتاب‌ها از منظر علوم اجتماعی و انسانی تحلیل شده بودند و شامل مقالاتی از ماکیاولی در باب سیاست و مقالاتی در باب «کلبه عمو تم» نوشته هریت بیچر استو درباره سیاه‌پوستان و وضعیت آنان بود. ترجمه مقالات علمی این کتاب بر عهده احمد آرام، احمد بیرشک، محمود بهزاد و امیرحسین آریان‌پور گذاشته شده بود. این مقالات علمی از جنبه‌های علومی مانند ریاضیات و نجوم تا جنبه‌های ادبی وهنری را شامل می‌شدند. این کتاب را صنعتی‌زاده برای تطبیق با متن انگلیسی به من داد که با مخالفت من روبه‌رو شد. آن مترجمین دو برابر من سن و تجربه داشتند و اینکه برای تصحیح با آن‌ها برخورد داشته باشم برایم کمی سخت بود. در نهایت صنعتی‌زاده مرا مطمئن کرد که برای اصلاح اشکالات احتمالی نیازی به ارتباط مستقیم با آن‌ها نیست و من قبول کردم که به شرط سروکار نداشتن با آن‌ها متن را تطبیق بدهم. تعدادی مقاله هم از کارل مارکس به نام پیامبر رنجبران و هم‌چنین درباره «کلبه عموتم» و «روانشناسی ناخودآگاه» از فروید هم مانده بود که به من پیشنهاد داده شد خودم آن‌ها را ترجمه کنم یا به دست مترجمان معتمد خودم بسپارم. این اولین کتاب ارزشمندی است که در فرانکلین ترجمه شد.

مگر بقیه کتاب‌هایی که در فرانکلین تا قبل از آن ترجمه می‌شد ارزشمند نبودند؟
خیر. کتابی بود به نام «مادر و بچه» که اشرف پهلوی آن را ترجمه کرده بود. صنعتی‌زاده در اوایل کار به حمایت نیاز داشت و به همین دلیل ترجمه این کتاب را به خانم مترجمی سپرد که به دلیل در قید حیات بودن آن خانم نمی‌توانم اسمش را ببرم. در نهایت ترجمه این کتاب به نام اشرف پهلوی منتشر شد. در همان زمان به اتفاق صنعتی‌زاده برای اشرف رادیوگرامی به قیمت هفت هزار تومان خریداری شد و من به انگلیسی پیامش را فرستادم به این مضمون که فردا من به حضور او شرفیاب می‌شوم. همچنین کتاب‌هایی بود که برای ترجمه به محمد حجازی می‌داد. درست است که حجازی انسان ادیبی بود؛ اما ترجمه نمی‌دانست و انتقادات شدیدی به این کتاب‌ها می‌شد. یادم است کسی در باب این ترجمه‌ها نوشته بود، این ترجمه مانند ترجمه درویشی است که در خواب باشد و مترجم پشت گوشش توپ شلیک کرده باشد. آن زمان ویرایشی وجود نداشت. از سال ۱۳۰۵ تطبیق و مقابله با متن اصلی انجام می‌شد و روی کتاب می‌نوشتند که زیر نظر فلان آدم ترجمه شده است.

در نهایت سرنوشت کتاب «کتاب‌هایی که دنیا را تغییر دادند» چه شد؟
قبل از چاپ ماکت کتاب را آوردند تا من ببینم و دیدم که روی جلد نوشته؛ زیر نظر سیروس پرهام. از صنعتی‌زاده خواهش کردم تا عبارت زیر نظر سیروس پرهام را ننویسد اما او قبول نکرد و گفت که رویه کار به همین صورت است. اخیراً کتابخانه ملی نیز این را می‌نویسد که ترجمه زیر نظر چه کسی انجام شده است.

در این لحظه سیروس پرهام به اتاق مطالعه و کارش رفت و چاپ اول این کتاب را به ما نشان داد. کتابی بود که خطوط قهوه‌ای زمان دورتادور صفحات سفیدش را محاصره کرده بود. حروف طلایی روی جلد چرمی کتاب درخشش روزهای نخستین خود را نداشتند. در صفحه دوم کتاب اسامی مترجمان کتاب به ترتیب احمد آرام، امیرحسین آریانپور، محمود بهزاد، احمد بیرشک و هوشنگ پیر نظر آمده بود و زیر تمام این اسامی نوشته شده بود؛ زیر نظر سیروس پرهام. در صفحه اول کتاب نیز اطلاعاتی نظیر شمارگان و سال انتشار نوشته شده بود به این قرار: چاپ اول ۱۳۳۶ در ۲۰۰۰ نسخه چاپخانه تهران مصور.

بالاخره در سال ۱۳۳۶ کار فرانکلین کم‌کم رونق گرفت و دیگر یک نفر از عهده کار ویرایش برنمی‌آمد. کار فرانکلین در آن زمان ترجمه کتاب‌های آمریکایی بود. همایون صنعتی‌زاده به فکر استخدام افراد بیشتری افتاد و کسانی مانند فتح‌الله مجتبایی و بلافاصله بعد از چند ماه منوچهر انور را نیز که در آن زمان در آکادمی هنرهای دراماتیک لندن کار می‌کرد را توانست راضی کند تا به فرانکلین بیاید. با این اوصاف هنوز واحد ادیتوریال درست نشده بود. من در سال ۱۳۰۸ در روزنامه «تهران ژورنال» بودم. در سال ۱۳۴۲ واحد ویراستاری پا گرفت و کم‌کم تعداد افراد زیاد شدند. کسانی مانند نجف دریابندری، ابوالحسن نجفی، احمد سمیعی گیلانی و باقی افراد در مؤسسه مشغول شدند و واحد ادیتوریال پا گرفت. البته در آن زمان من دیگر آنجا نبودم.

یادداشت‌هایی از روزهای انقلاب
پاورقی‌های شما در روزنامه اطلاعات آن زمان درباره انقلاب اسلامی به نام «انقلاب ایران و مبانی رهبری امام خمینی» بعدها تبدیل به کتاب شد. درباره زمان نگارش این پاورقی‌ها و چگونگی تبدیلشان به کتاب بگویید.

در آن زمان هنوز انقلاب نشده بود. خیابان‌های تهران هر روز پذیرای راهپیمایی زنان و مردان ناراضی بود. من هم به همراه همسر و فرزندانم که در آن زمان ۱۲ و ۸ ساله بودند تا میدان ۲۴ اسفند که الآن میدان انقلاب شده،‌ پیاده می‌رفتیم و شاهد آن وقایع بودیم. از آن زمان خیلی دلم می‌خواست که کتابی دراین‌باره بنویسم اما متأسفانه فشار سازمان امنیت در آن زمان زیاد بود و امکان نداشت که چنین کتابی به اسم یک ایرانی در روزنامه یا شب‌نامه‌های آن زمان منتشر شود. اگر کسی مبادرت به این کار می‌کرد، شکنجه و زندانی می‌شد. آن زمان در منزل اجاره‌ای‌مان در خیابان نفت زندگی می‌کردیم. بی‌اختیار چندین شب شروع به نوشتن کردم. آن شب‌ها مردم به پشت‌بام‌ها می‌رفتند و اعتراضات خود را با گفتن الله‌اکبر بیان می‌کردند. چون گفتن الله‌اکبر جرمی به حساب نمی‌آمد که بشود کسی را با گفتن آن دستگیر کرد. در آن زمان نخست‌وزیر وقت ارتشبد ازهاری بود و جایی اعلام کرد که با دوربینش پشت‌بام‌ها را رصد کرده و چیزی ندیده و احتمالاً این صداها مربوط به نوار است. مردم هم با شعری که ساخته بودند جوابش را دادند؛ ازهاری گوساله، پیرمرد شصت ساله، اینا همه‌اش نواره؟ نوار که پا نداره. من خیلی تحت تأثیر آن روزها قرار گرفته بودم و شروع به نوشتن کردم. مرحوم احمد شهیدی از دوستان نزدیکم در آن زمان در روزنامه اطلاعات بود و از من خواست تا این یادداشت‌ها را به نام یک فرد خارجی بنویسم. چون سازمان امنیت روی نویسندگان خارجی تعصبی نداشت و من هم نام مستعار سایروس برام را برای خودم انتخاب کردم. این یادداشت‌ها به صورت پاورقی در روزنامه اطلاعات چاپ می‌شد. این یادداشت‌ها مصادف با ورود امام و نخست‌وزیری بختیار به پایان رسید.

چند سال بعد از انقلاب به صورت کتاب منتشر شد؟
به سال و حتی ماه هم نکشید. همیشه ناشرانی بوده‌اند که به کتاب‌هایی که درمی‌آورده‌اند، پشت سفید یا جلد سفید می‌گویند. این ناشران قاچاق کتاب‌ها را بدون اسم ناشر و نصف قیمت در بازار عرضه می‌کنند. این یادداشت‌ها هنوز در روزنامه به پایان نرسیده بودند که این ناشرها از روی روزنامه اطلاعات افست می‌کردند و تند و تند کتاب بیرون دادند. من اوایل از این مسئله اطلاع نداشتم اما پسرم در آن زمان پیاده تا مدرسه‌اش که در خیابان ولیعصر بود،‌ می‌رفت و هر روز یکی از این کتاب‌ها را برایم می‌آورد. تعداد این کتاب‌ها ۸ عدد بود که فکر کنم هفت تای آن‌ها را هنوز دارم.

انتشار قانونی این کتاب چه زمانی بود؟
به محض پیروزی انقلاب،‌عبدالرحیم جعفری،‌ مدیرمسئول انتشارات امیرکبیر، با من تماس گرفت برای قرارداد چاپ این یادداشت‌ها. ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و کتاب من هم سوم یا چهارم اسفند ماه یعنی تنها دو هفته پس از پیروزی انقلاب منتشر شد. چاپ اول این کتاب ۵۰۰۰۰ نسخه بود که تماماً به فروش رفت. کمتر کتابی داریم که چاپ اول آن به این تعداد باشد.

فرش این هنر گسترده

شما در هنر فرش‌شناسی نیز تألیفاتی دارید و همچنین مدتی عضو هیئت‌مدیره موزه فرش ایران بوده‌اید. درباره پژوهش‌هایتان در این زمینه بگویید.

من تا قبل از سال ۱۳۴۸ به فرش به مثابه یک اثر هنری نگاه نمی‌کردم. من شیرازی هستم و در منزلمان انواع و اقسام فرش‌های ایلیاتی و روستایی وجود داشت. از بچگی فرش‌های زیادی زیر پایم بود و برایم حکم صندلی و مبل و بقیه اثاث خانه را داشت. تا اینکه یک روز در بازار وکیل چشم‌ام به فرشی افتاد که عقل و هوشم را برد و با اینکه قیمت بالایی در حدود ۴۲۰۰ تومان به پول آن موقع داشت، آن را خریدم. در آن زمان کرایه خانه مبلغی در حدود ۹۰۰ تومان بود. روی این فرش نقش‌هایی از مرغان چهارپا بود. شبیه چیزهایی که در بچگی سوارشان می‌شدیم و بازی می‌کردیم. در اسطوره‌های ایلامی پرنده نماد، پیک باران است. آن فرش اولین فرشی بود که خریدم و از آن به بعد به تحقیق روی فرش علاقه‌مند شدم. اولین قالی‌هایی که شیفته‌شان شدم،‌ قالی‌های بولوردی بودند.

اولین تألیفتان در زمینه فرش و قالی مربوط به چه زمانی بود؟
در تپه‌های شمالی شیراز دهی به نام بولورد وجود دارد که قالی‌های خاصی به سبب رنگ‌آمیزی در آن هست. این رنگ‌ها در زمینه فرش دیگری یافت نمی‌شود. رنگ‌های مانند آلبالویی، قهوه‌ای و بنفش و همچنین طلایی. جمع‌کردن قالی را با قالی‌های بولوردی آغاز کردم و اولین تألیفی که در زمینه فرش داشتم به نام «قالی‌های بولوردی» بود که در سال ۱۳۵۲ از انتشارت فرانکلین منتشر شد. مرسوم است که مجموعه‌دارها برای خریدن فرش‌های بزرگ‌تر فرش‌های خود را می‌فروشند اما من تا وقتی‌که زنده‌ام اولین فرشی را که خریدم هیچ‌وقت نخواهم فروخت. اولین قالی که خریدم را نیز در کتاب «شاهکارهای فرش‌بافی فارس» آورده‌ام.

سپس همراه استاد پرهام به اتاق کارشان رفتیم و ایشان کتاب «شاهکارهای فرش‌بافی فارس» را نشانمان دادند. به گفته ایشان این کتاب حاوی ۱۱۵ معرفی فرش است که از مجموعه‌های دیگران، موزه‌هایی مانند ویکتوریا و آلبرت لندن و همچنین موزه بوداپست و هم از موزه فرش خودمان برگرفته شده است.
اتاق استاد پر از کاغذ‌ و کتاب بود و عکس‌های فرش‌های دست‌باف روی میزگرد وسط اتاق جابه‌جا دیده می‌شد. سیروس پرهام درباره دیگر تألیفات خود در زمینه فرش گفت.

یک کتاب دو جلدی به نام «دست‌باف‌های عشایری روستایی استان فارس» هم دارم که قرارداد اول آن با انتشارات امیرکبیر بود. در حال تکمیل این کتاب هستم و نمونه‌های بیشتری به آن اضافه کرده‌ام. قرار است این کتاب در ویراست جدید به صورت دوجلدی منتشر شود.


این گفت‌وگو در خبرگزاری کتاب ایران منتشر شده است.
عکاس: امیر آبشناسان
مصاحبه‌کننده: مائده مرتضوی


نشریه فرش دستباف ایران طره | TORREH.net |پایان پیام

2 دیدگاه

  1. سلام.ممنون .خیلی خوب بود.از دست اندرکاران وبسایت به این خوبی
    سپاسگزارم

  2. کفسابی گفت:

    خیلی ممنونم بابت انتشار این مقاله بسیار مفید و کاربردی موفق باشید

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code