ناصر فکوهی | پهنه تمدنی ایرانی که از افغانستان تا زاگرس و از خلیجفارس تا جنوب قفقاز با نام «ایران فرهنگی» شناخته میشود، یک میراث بشری است و به قوم و نژاد و فرهنگ واحدی در زمان و مکان مشخص، تعلق ندارد
برچسب ها
فرشواره - ناصر فکوهی| TORREH.net |
ناصر فکوهی*
استاد انسانشناسی دانشگاه تهران
مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ
پهنه تمدنی ایرانی که از افغانستان تا زاگرس و از خلیجفارس تا جنوب قفقاز با نام «ایران فرهنگی» شناخته میشود، یک میراث بشری است و به قوم و نژاد و فرهنگ واحدی در زمان و مکان مشخص، تعلق ندارد: این یادگار برجسته تاریخ انسانی، حاصل گر هم آمدن هزاران ساله اقوام، زبانها، مردمان، فرهنگها و هنرها و مهارتهای بیشماری است که در طول این زمان، بر یکدیگر انباشته شده و شاید بهتر باشد، با الهام گرفتن از موضوع سخن در این جلسه، بگوییم درهمتنیده شدهاند. این فرهنگ ِ متکثر تمدنی را نه باید با «فرهنگ ملی» و تاریخی در قالب یک دولت – ملت اشتباه گرفت و نه بهخصوص با توهمات ننگین نژادپرستانهای که وسوسههای آن، هر بار بشریت به سقوط خود نزدیک میشود، بالا میگیرند. به باور اکثر قریب بهاتفاق ایران شناسان، این پهنه را مردمانی تشکیل دادهاند که نقطه مشترکشان در «شفاهی» و «غیر نوشتاری» بودنشان بوده است، نه اینکه قادر به نوشتن نبوده باشند و از این ابزار بیبهره باشند، بلکه به این دلیل که در سنتهای انسانی «نوشتار» تنها یکی از ابزارهای مبادله اندیشه و انباشت حافظه و انتقال شناخت بوده است که حتی امروز نیز انحصاری در این زمینه ندارد و تصویر و رسانههای از جنس حسهای دیگر، نظیر حس بساوایی، بویایی و چشایی و شنیداری، در بسیاری از موارد بر آن برتری دارند.
در ایران نیز، این تکثر فرهنگی و تمایل به حفظ و تداوم بخشیدن به هویتهای فردی و محلی از یکسو، اما درهمان حال نیاز به داشتن «زبان»ی مشترک برای مبادله و با هم زیستن از سوی دیگر و به دست آوردن یک انسجام جمعی، سبب شد که گروهی از رسانهها که باید آنها را رسانههای غیرکلامی نامید موقعیتی خارقالعاده برای رشد و شکوفایی بیابند. مهمترین این نظامها که محور اساسیشان «تکرار» است و با یکدیگر نیز درهمآمیختهاند و در نهایت یکی از بهترین نمودهای خود را در فرش ایرانی مییابند، عبارتاند از:
– نظامهای ضربآهنگی شنیداری از خلال صدا، موسیقی، شعر
– نظامهای ضربآهنگی دیداری- حرکتی از خلال رقص، ریتمیکهای کُوبشی چه در هنرهای تجسمی چه در نظامهای موسیقیایی
– نظامهای گرافیک از خلال طراحیهای خطی و فضایی و زمانی در معماری، باغها، شبکههای آب، حوضها، نقشهای برجسته، اشیاء تزئینی و جواهرات …
– و سرانجام آنچه اینجا موضوع بحث ما است: نظامهای بافندگی: یعنی سازههای بافتهشده در مسیرهای عمودی و افقی، با گرههایی که میتوان آنها را گرههایی معنایی بهحساب آورد.
فرش ایرانی و اشکال دیگر بافتهها از گلیم، چیغ، گبه گرفته تا انواع بافتههای پارچهای و زربافتها، ملیلهدوزیها و … پیشینههایی چند هزارساله دارند و در آنها نهفقط یک ضربآهنگ خاص تکرار در سوراخ کردنها، دوختنها، کوبشها و دستکاری در رنگها و درهم آمیختن نخها دیده میشود، بلکه بنا بر فرهنگی که از آن سخن میگوییم، انعکاس و گویایی خاصی از اقلیم و کارکردهای فرهنگی برای انطباق یافتن با آن را نشان میدهند. اینچنین است که میبینیم فرش کاشان و قم و مشهد و اصفهان و بختیاری و ترکمن و گلیمهای عشایری و چیغهای زاگرس و دستبافتهای کوچنشینان و سوزندوزی و سکهدوزیهای بلوچستان، هر کدام معانی و روشها و شیوههای مبادله فکری و تفسیرپذیریهای خود را دارند.
نظام غیر نوشتاری، در اینجا، در پیچیدگی خاصی قرار دارد که تقریباً تمام نظامهای پیشگفته را در خود جاری دارد: از موسیقی و گرافیک و رنگ و صدا و فضا گرفته تا معماری و اسطورههای شفاهی و باغهای ایرانی و روایتهایی که میتوان بنا بر مورد و گاه بهصورت همزمان آنها را در خط افقی، عمومی، چرخشی خواند و تفسیر کرد. هم ازاینرو، شاید نزدیکترین رسانهای که بتوانیم با فرش ایرانی مقایسه کنیم، شعرِ ایران و بهویژه شعر حافظ در رده نخست و شعر مولوی در رده بعدی است. لایههای انباشتهشده و گرهخورده در هم در واژگان حافظ، که با ساختارهای زبانی و نحوی و معنایی درهمآمیخته میشوند و ضربآهنگهای صوری و معنایی مولوی، که هزارتوهایی پیچیده و ژرف ایجاد میکند.
در اینجا میزان پیچیدگی معنایی (در حافظ) و میزان پیچیدگی حرکتی (فضایی) و موسیقیایی (شنیداری) در مولوی را میتوان با در هم تنش گرهها و نخهای به همآمیخته قالی مقایسه کرد که هراندازه پیچیدگی بیشتر شود، تفسیرپذیری را بیشتر میکند و هراندازه تفسیرپذیری بیشتر شود، ابهام بالا رفته و فرایندهای بیشتری از رمز گزاری و رمزگشایی ایجاد میشوند، که خود سبب تداوم یافتن شکل و معنا در فضا و زمان در بازههای فراوانتر، گستردهتر و ژرفتری میشوند. اینچنین است که سادگی و یا پر بودگی ِ فرش پرنقشونگار که خود بازتولیدی از باغ ایرانی است، از یکسو و گبه تکرنگ را که بازتولیدی از مرتعهای کوهستانی است، در همان طیفی از معنا و شکل جای داد که برای نمونه میتوانیم میان شمار بینهایت رنگ و طرحها در یک تابلوی سِرافین دو سانلیس یا هانری روسو و حتی جکسون پولاک از یکسو و تمرکز و وحدت رنگ و طرح در آبی ِ ایو کلاین، زرد و نارنجیهای مارک روتکو یا سپید بر سپید ِ کازمیر مالویچ، ببینیم. آوردن مثالهایی دیگر در این زمینه، از تمام هنرها کاری مشکل نیست، اما نیازی برای این کار به نظر نمیرسد زیرا منطق حرکت ساختاری مبادله رسانه گفتگویی (دایالوجیکال) میان فرهنگهای ایرانی و حاملان آنها یعنی نسلهای پیدرپی ایرانیانی که رابطه و پیوستگی خود را با فضا و بهویژه با زمین را از خلال فرش تنظیم میکنند و اصطلاح ادبی «فرش طبیعت» تنها یک نمونه از آن است، گویای همین اهمیتی است که انباشت لایههای تفسیرپذیری بر شکلهای گوناگون برای فرهنگهای متکثر ایرانی داشته است.
فرهنگ ایرانی، بدین ترتیب، امکان میدهد که هویتهای ایرانی هم بتوانند تا بینهایت در قالبهای شکلی و معنایی پیچیده شده تعریف شوند و هم در قالبهایی شکلی و محتوایی تا بینهایت سادهشده تا به این وسیله بتوان همه هویتها را تداوم بخشید ولی ابزار اصلی انسجام را نه یک هویت میانجی همچون یکزبان میانجی بلکه گستردهای از نظامهای هنری لایهلایه و تفسیرپذیر قرار داد. اینچنین است که ایرانیان میتوانند هم خود بمانند و هم به دیگری تبدیل شوند و هویت خود را از یزد به کرمان، از کرمان به اصفهان از اصفهان به سنندج ازآنجا به تبریز و قم و کاشان و مشهد و اردبیل و نایین و کوههای بختیاری و دشتهای آذربایجان و کوهپایههای زاگرس و حاشیههای کویر و واحههای سبز و معجزهآسا و حاشیه دریاهای شمال و جنوب بگسترانند و فرش را در مناسکی چون قالیشویان مشهد اردهال به موقعیتی از تقدس برسانند که شاید تنها بتوان در کاتولیسیم و در مناسک مصیبت مسیح شاهدش بود.
فرش برای ایرانیان عاملی هویتی است زیرا هم هویت آنکه آن را بافته است را مشخص میکند، هم هویت آنکه مصرفش میکند و هم سرنوشتی که احتمالاً دهها و بلکه صدها سال داشته و حافظه خانوادههایی پیدرپی و نسلاندرنسل را در خود انباشته و هم سرنوشت آتی این خانوادهها را؛ اما افزون بر این فرش برای ایرانیان، زبانی برای گفتگو میان فرهنگهای است که خود را در سبکها، طرحها و رنگهای گوناگون به نمایش میگذارند، بدین ترتیب است که میتوان این فرهنگها را با یکدیگر مقایسه کرد، آنها را با یکدیگر مبادله کرد و از این راه فرهنگ خود را به فرهنگی دیگری و فرهنگ دیگری را به فرهنگ خودی تبدیل نمود؛ و سرانجام فرش برای ایرانیان، میتواند همچون پردهای شفاف و شگفتانگیز باشد که به مثال فیلم «رویاها» ی کوروساوا (۱۹۹۰) در نقاشی وان گوگ، درونش فرو روند و آن را همچون شعر حافظ، به هرگونه تفسیر کنند و سرمستانه گویی با موسیقی مولوی با آن در کوچهباغهایش به رقص درآیند. نمادشناسی فرش، این معجزه را ممکن میکند که خود را به سبکی پرندگانی یافت که بر شاخههای درختی نشستهاند و بر یکدیگر مینگرند، و سپس بال میکشند و جایشان را بر درختان این باغ به دیگری میسپارند و در تکرار رنگها، خطها، منحنیها، دایرهها، ضربآهنگها، مستی صوفیانهای را تجربه کرد.
| TORREH.net | پایان پیام