گزیده مطالب

گزیده ای از مطالب هر شماره طره را می‌توانید در این بخش دنبال کنید.

18/03/06

پول هرگز نمی‌خوابد*

آیا به فساد عادت کرده‌ایم؟ آیا در برابر اختلاس واکسینه شده‌ایم؟ آیا آستانه تحمل‌مان در برابر رانت‌خواری یا تعرض به اموال مردم بالا رفته است؟ چه شده است که هر از گاهی از یک گوشه مملکت اخباری از جنس دست‌اندازی به بیت‌المال و خوردن حق مردم به گوش می‌رسد و به آسانی از کنارش می‌گذریم؟ یک روز خاوری، دیگر روز بابک زنجانی، یک‌بار موسسه میزان، دیگر بار پدیده مشهد و به تازگی هم «مکتب فرش و گلیم و گبه کرمانشاه»!
18/02/03

گنج‌خانه فرش ایران

در آغازین سال‌های دهه سی خورشیدی و در زمانه‌ای که ایران اندک‌اندک به سوی صنعتی شدن پیش می‌رفت و تهران و دیگر شهرها به سب کوچ روستاییان افسارگریخته بزرگ و بزرگ‌تر می شدند، گروهی از معماران نسل نوی ایران کوشیدند رشد بی‌سامان ساخت‌وساز در شهرها را روشمند کنند و به آن سویه‌های زیباشناسانه بدهند. عبدالعزیز فرمانفرماییان از نسل این معماران است. از او آثاری فراوانی به جای مانده که یکی از آن‌ها ساختمان موزه فرش است.
18/01/30

قالی پرنده من

«عمه‌جون من می‌خوام بشینم روی اون گل بزرگه وسط قالی.» می‌شینه اونجا و مدام دست می‌کشه روی گل‌های کوچیک اطرافش. خوشش می‌آد.
18/01/30

قالی پرنده من

قالی پرنده‌ام نقش یک روستاست. روستایی که در آن به دنیا آمدم. قالی پرنده من زاده‌ روستای میلک رودبار الموت قزوین است.
18/01/30

قالیچه رویا

قالیچه‌ای پر از اسب و سوار که با تیر و کمان شکار می‌کنند. مدتی غرق زیبایی به قالی خیره می‌مانم. دایی از اتاق بیرون می‌آید. می‌ایستد کنارم و دست می‌گذارد سر شانه‌ام. «قشنگه؟» فقط سر تکان می‌دهم. «قالیچۀ پرنده است».
18/01/30

قالیچه پرنده عزیزجان

ببین مادر، خوب گوش بگیر ببین چی می‌گم؛ من شاید این روزها مجبور شم برم سفر. با قالیچه پرنده میراسدخان می‌خوام برم. یه وقت غصه نخوریا. قالیچه دوباره برمی‌گرده همین‌جا. میراسدخان رو هم که برد، دوباره برگشت پیش من، توی صندوق. اون مال توئه اصلاً.
18/01/30

تا حالا دنیا را از روی قالی پرنده‌ دیده‌ای؟!

میل دختری امروزی و بی‌تفاوت به زندگی شرقی که خیالات در زندگی‌اش نقشی نداشت به شنیدن فانتزی‌ای از نوع هزارویک ‌شبی نه ‌تنها عجیب بود که ضامن جا دادن خودم در دل آدم‌های بیشتری در آینده ‌شد.
18/01/30

سندباد و قالیچه پرنده

روی اندام بالا بلند و خمانش می‌شد جابه‌جا پودهای تنش را که نشان از زخم اعصار بود تماشا کرد ولی رنگ و رخش هنوز چنان می‌درخشید که می‌شد در میان هزاران رنگ چشم‌نواز او را با نقش‌و‌نگارهای پیچیده در اندام‌هایش بازشناخت.