دکتر حمید کارگر | شاید این اوسانه را روزگاری یکی از نیاکان دور ما به خواب دیده و برای دیگران بازگو کرده باشد؛ و شاید راوی کهنسال دیگری ـ که نمیشناسیمش ـ آن را با تغییراتی برای ما و دیگرانی روایت کند؛ زیرا میدانیم که راویان اوسنهها در شنیدههایشان دخلوتصرف میکنند؛
برچسب ها
حمید کارگر - درخت واق واق - درخت واک - فرش واره | TORREH.net |
حمید کارگر*
صاحب امتیاز و مدیر مسئول طره
…و گفت: «ای شاه! شیر و ماهی خوشخطوخال از آن توست. ولی چیزی کم داری.»
شاه پرسید: «آن چیست؟»
وزیر گفت: «قالیچهای که در آن نقش هزار گلوبلبل به یکدیگر نگاه کنند و بخندند!»
این بخشی از اوسنهایست از شمال خراسان که در آن پادشاهی خواب فرشی را میبیند که در آن هزار گل و بلبل به روی هم نگاه میکنند و میخندند پس وزیرِ خوابگزارش را فرامیخواند تا خوابش را تعبیر کند. وزیر خواب را اینگونه تعبیر میکند که ای شاه! تو همهچیز داری جز فرشی که در آن هزار گل و بلبل به روی هم نگاه کنند و بخندند و شاه، قهرمان داستان را فرامیخواند و از او میخواهد به جستوجوی قالیای برود که در آن «نقش هزار گل و بلبل به روی یکدیگر نگاه کنند و بخندند».
شاید این اوسانه را روزگاری یکی از نیاکان دور ما به خواب دیده و برای دیگران بازگو کرده باشد؛ و شاید راوی کهنسال دیگری ـ که نمیشناسیمش ـ آن را با تغییراتی برای ما و دیگرانی روایت کند؛ زیرا میدانیم که راویان اوسنهها در شنیدههایشان دخلوتصرف میکنند؛ از آن میکاهند یا بدان میافزایند و گاه عناصر چند اوسنه را به هم میآمیزند؛ اما هراندازه هم که اوسنهها دچار دخلوتصرف شوند باز هم چیزی هست که دستنخورده باقی میماند: ایدۀ فرشی زنده و جاندار. رویایی که نیاکان ما یا به خواب دیدهاند یا در بیداری خیالِ آن را بافتهاند.
در تعریف داستان گفتهاند داستان قصهای برساخته است. این تعریف گسترههای بسیاری را دربرمیگیرد از لطیفههایی که میشنویم و برای دیگران بازگو میکنیم تا دروغهایی که برای خانواده سرهم میکنیم تا آتش کنجکاویهای گاه آزاردهنده آنان را خاموش کنیم؛ از آثار سترگ ادبی تا طرحها و نقوش خیالپرورد فرشهای شهریباف تا ذهنیبافتههای عشایری و روستایی.
امرواقع (Fact) را با داستان (Fiction) نسبتی دیرین است. امرواقع به معنای آنچه رخ داده، چون انجام گرفت و رخ داد موجودیتش پایان میپذیرد و دیگر وجود واقعی ندارد؛ اما چیزی که ساخته میشود تا زمانی که فساد نپذیرد، وجود خواهد داشت؛ مانند روزگارِ به سر آمده شاهانی که روزی در آرزوی قالیچهای افسانهای بودند، اما داستان آنان و آرزوهایشان نسلهاست که بر سر زبانهاست. ازاینروست که امرواقع اگر میخواهد باقی بماند باید داستان شود و در قالب داستان است که شاهان و خلیفهها و شاید مردم، زندگی جاودان مییابند و فقط ساخته نمیشوند که برساخته میشوند یعنی با خیال گویندگان و راویان و نویسندگان میآمیزد و ازآنچه رخ داده و از تاریخ واقع فراتر میرود.
بگذارید داستانی بگویم. اسکندر مقدونی شخصیتی حقیقی است که نامش در تاریخ آمده و کارنامه آشکاری دارد. سیمای همین شخصیت تاریخی نزد راویان و قصهگویان ایرانی ازآنچه بوده فراتر رفته و شخصیتی دیگرگونه یافته است. او در سیر تفسیرهای تاریخی تبدیل به شخصیتی جهانی شده که به ادبیات ملل گوناگون راه پیدا کرده و به گونههای مختلف در قالب شخصیتهای حقیقی و افسانهای مطرح شده است.
فردوسی توسی میسراید که اسکندر از راه بیابان به شهر آبادی رسید و از راهنمایش میپرسد این شهر چه چیز شگفتی دارد؟
چنین داد پاسخ بدو رهنمای
که ای شاه پیروز پاکیزهرای
درختیست ایدر دو بُن گشته جفت
که چونان شگفتی نشاید نهفت
یکی ماده و دیگری نرِ اوی
سخنگو بود شاخ با رنگ و بوی
به شب، ماده گویا و بویا شود
چو روشن شود نر، گویا شود
به اسکندر میگویند درختی است که از شاخههایش سر جانوران و آدمیان روییده است. این درخت راز نهان و آینده را میداند. اسکندر که خود را در برابر آیندهای روشن میبیند و سودای حمله به هند را در سر میپروراند وسوسه میشود و شبهنگام به نزد درخت میرود تا از او از روزگار و آیندهاش بپرسد.
چو خورشید بر تیغ گنبد رسید
سکندر ز بالا خروشی شنید
که آمد ز برگ درخت بلند
خروشی پر از سهم و ناسودمند
اسکندر میهراسد. یکی از برگهای درخت بهواقع یکی از سرهای آویخته از شاخههای درخت به سخن میآید:
ز شاهیش چون سال شد بر دو هفت
ز تخت بزرگی ببایدش رفت
و برگ دیگری میگوید:
از آز فراوان نگنجی همی
روان را چرا بر شکنجی همی
ترا آز گرد جهان گشتن است
کس آزردن و پادشا کشتن است
نماندت ایدر فراوان درنگ
مکن روز بر خویشتن تار و تنگ
به شهر کسان مرگت آید نه دیر
شود اختر و تاجوتخت از تو سیر
درخت واک یا واقواق که به تعبیر بهرام بیضایی در ته دنیا قرار گرفته شاید بیش از هرگونه هنری دیگری در فرشهای ایرانی بارها به تصویر کشیده شده است. درختی کهن که حتماً هنوز در جایی از این جهان بزرگ به حیاتش ادامه میدهد و هنوز در خیال بافندگان ایرانی اشکال شگفتی به خود میگیرد و در تاروپود قالیها زنده است و شاید در انتظار اسکندری دیگر.
یا بنگرید به آیین مهر و داستان پرآوازه دو ماهی که خورشید را از ژرفای دریا بالا میآوردند و این داستان هنوزاهنوز به یاد کیش مهر بر قالیهای همه مناطق ایران بافته میشود.
بر این باورم که طرحها و نقوش فرشهای ایرانی هر یک داستانی پنهانی دارند. هر فرش متضمن تلمیحی است از داستانی که شاید نیازمند رمزگشایی باشد. داستانهای خرد و کلانی که شاید ما بخشی از آنها را بدانیم و احتمالاً بسیاریش را هم ندانیم.
بگذارید از زاویه دیگر به موضوع بنگریم. فرش ایرانی تنوع جغرافیایی و قومی گستردهای دارد. بسیاری از اقوام، عشایر و روستاهای فرشباف ایرانی، بختیاریها، شاهسونها، قشقاییها، افشارها، ارمنیها و… اگر امروز به زیستبومشان برویم همه در برابر هجوم بیامان جهانیشدن در درازای زمان اندکاندک از شیوه زندگی پیشینشان فاصله گرفتهاند اما شگفتانگیز است که بهواسطه فرشهایشان که در جهان پخش شده نامشان زنده مانده است. این فرشها هر کدام داستان ظهور، گسترش و بقای یک تمدن است که در آن باورها، اساطیر، فرهنگ و واقعیتهای زندگی یک جغرافیای فرهنگی نهفته است و داستان پادشاهانی که خواب قالیچهای را میبیند که در آن «نقش هزار گل و بلبل به روی یکدیگر نگاه میکنند و میخندند».
| TORREH.net | پایان پیام