دسته بندی : سرانداز18/11/05

یکی از خاطرات کودکان دهۀ شصت کارتون «ماجراهای تنسی تاکسیدو» است. انیمیشن آمریکایی که داستان‌های پنگوئنی به نام «تنسی تاکسیدو» و گراز دریایی به نام «چاملی» را روایت می‌کند که در باغ‌وحش «مگاپولیس» زندگی می‌کنند. حالا این خاطره بازی دهۀ شصتی چه دخلی به فرش دست‌باف ایران دارد؟ عرض می‌کنم.

حمید کارگر


نشریه فرش دستباف ایران طره | TORREH.net | یکی از خاطرات کودکان دهۀ شصت کارتون «ماجراهای تنسی تاکسیدو» است. انیمیشن آمریکایی که داستان‌های پنگوئنی به نام «تنسی تاکسیدو» و گراز دریایی به نام «چاملی» را روایت می‌کند که در باغ‌وحش «مگاپولیس» زندگی می‌کنند. آنان هر بار برای یافتن راه‌حلی برای مشکلاتشان از باغ‌وحش می‌گریزند و به سراغ پروفسوری همه‌چیزدان به نام «ووپی» می‌روند. آقای ووپی یک کمد پر از وسایل مختلف دارد که تخته‌سیاه ۳ بعدی خود را در آن می‌گذارد و هر بار که می‌خواهد به سراغ تخته‌سیاه برود انبوهی از وسایل از کمد بیرون می‌ریزد. آقای ووپی در هر بار مراجعه تنسی و چارلی روی تخته‌سیاه خود به کمک ترسیم تصویری راه‌حل مشکلات را به آنان می‌گوید. آن دو نیز با شعار «تنسی تاکسیدو هرگز شکست نمی‌خورد» درحالی‌که هنوز ابعاد کامل ماجرا را درنیافته‌اند او را ترک می‌کنند. طبیعی است که آنان پیش از آن‌که به آقای ووپی فرصت دهند تا بگوید مسائل به آن آسانی حل نمی‌شود که روی تخته‌سیاه می‌بینند، به دنبال حل مشکل می‌روند و ناکام می‌مانند. جرائم سختی هم هنگام بازگرداندنشان به باغ‌وحش در انتظار آن‌ها است.
حالا این خاطره بازی دهۀ شصتی چه دخلی به فرش دست‌باف ایران دارد؟ عرض می‌کنم.
منطق حاکم بر ماجراهای این انیمیشن گویی شباهتی کم مانند به بسیاری از ایده‌پردازی‌ها، سیاست‌گذاری‌ها و اقدام‌های اجرایی در کشور ما و از جمله در حوزۀ فرش دست‌باف دارد. این هنر-صنعت هم مانند بسیاری دیگر از حوزه‌ها شاهد و ناظر و گاه قربانی ایده‌هایی بوده است که روی تخته‌سیاه ۳ بعدی –بخوانید روی کاغذ- جذاب، دل‌فریب، آسان، عملی و راهگشا بوده‌اند؛ اما در وادی اجرا گرهی بر مشکلات پیشین افزوده‌اند.
نمونه بیاورم؟ پرشمارند. روی تخته‌سیاه آقای ووپی تمرکز بر ترویج قالی‌بافی در مناطق مختلف کشور و اشتغال‌زایی در این حوزه با کاستن از هزینه‌های تولید و… جذاب، زیبا و کارگشا است. پس مجذوبان این ایده بدون واکاوی ابعاد این مسئله به سرعت دست به کار شدند و در مناطق مختلف کشور شروع به آموزش قالی‌بافی و تولید کردند. نقشۀ نایین سر از زابل درآورد و نقشۀ قم در مراغه بافته شد. گبۀ فارس را در مازندران بافتند و نقشۀ تبریز را در خراسان رواج دادند. نتیجه؟ مناطق جغرافیایی فرش‌بافی ایران آن‌چنان درهم‌ریخته و مغشوش شدند که دیگر نمی‌توان باور داشت فرش‌های بافته شده در هر استان متناسب با فرهنگ و جغرافیا و اقلیم آن استان یا منطقه است.
روی تخته‌سیاه آقای ووپی آموزش دانشگاهی فرش دست‌باف و پیوند برقرار کردن بین حوزۀ سنتی فرش با دانش‌های روز جذاب، دل‌فریب و امیدوارکننده به نظر می‌رسید. پس مشتاقان این ایده قدم در راه نهادند و با تکثیری قارچ‌گونه آموزش دانشگاهی این رشته را در دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی متعددی آغاز کردند. بی‌آن‌که طبق وعده‌ها و پیش‌بینی‌های نخستین، صبوری کنند تا نتیجۀ یک دورۀ آزمایشی بیرون بیاید و در صورت مفید و مؤثر بودن این رویه تداوم یابد، به سرعت و با روندی که به چشم و هم‌چشمی شبیه‌تر بود هر دانشگاهی مشتاقانه در این رشته دانشجو پذیرفت و باز بی‌آن‌که بر ضعف سرفصل‌های درسی، کمبود استادان مجرب، کمبود منابع درسی و… تدبیر کنند رشته فرش را آموزش دادند. طرفه آن‌که به دورۀ کاردانی و کارشناسی هم بسنده نشد و کارشناسی ارشد هم از راه رسید. نتیجه؟ خیل پرشمار دانش‌آموختگان فرش که اکثرشان نه انگیزه و علاقه‌ای برای ایفای نقش و ایجاد تحول دارند و نه فرصت و امکانش را می‌یابند. جمعیتی که اغلب یا در برابر دیوار دفاعی بدنه سنتی تولید و تجارت فرش پا پس کشیده‌اند و یا در خدمت رقیب درآمده‌اند و فرش ماشینی را فربه می‌کنند.
روی تخته‌سیاه آقای ووپی توجه به فرش دست‌باف به ویژه از جنبۀ اشتغال‌زایی هم برای نهادهای حمایتی درخور توجه می‌نمود و هم برای دستگاه‌های دولتی. کشوری که انقلابی را پشت سر گذارده بود می‌بایست برای ایجاد شغل تدبیر کند و این‌گونه شد که همه دست به کار شدند. تأکید بر تعاونی‌ها از شعارهای مورد اتفاق بود پس وزارت تعاون وارد میدان شد و به ترویج تعاونی‌های فرش روی آورد. توجه به روستاها مهم بود پس وزارت جهاد سازندگی اتحادیه‌های فرش روستایی کشور را شکل داد. میراثی به نام شرکت فرش را نمی‌شد نادیده گرفت پس همچنان وزارت بازرگانی در حوزه فرش فعال ماند. صنایع‌دستی را نمی‌شد منهای مهم‌ترین صنعت دستی کشور یعنی فرش تصور کرد پس وزارت صنایع هم که آن زمان متولی صنایع‌دستی بود نیم‌نگاهی به فرش داشت. کمیته امداد و سازمان بهزیستی و دیگر نهادهای حمایتی هم که اشتغالی آسان‌تر و فراگیرتر از فرش‌بافی را برای مددجویان خود سراغ نداشتند پس به کار فرش مشغول شدند. نتیجه؟ بلبشو. ناتوانی در سیاست‌گذاری کلان برای فرش.
روی تخته‌سیاه آقای ووپی تدبیر کردن برای دستیابی به یک متولی و سیاست‌گذار یگانه برای فرش دست‌باف ایران آسان می‌نمود. از همۀ دستگاه‌های دولتی دخیل در کار فرش خلع ید شود و سکان این کشتی به نهادی تازه تأسیس به نام «مرکز ملی فرش ایران» سپرده شود. پس همراهان این ایده دست به کار شدند و مصوبۀ لازم را گرفتند؛ اما باز هم بدون واکاوی ابعاد ماجرا و بایسته‌ای این موضوع. نه به حوزۀ اختیارات این نهاد توجه شد نه به امکاناتش. ایده‌ای خوب و نامی فریبنده؛ اما بدون امکان و اختیار کافی. نتیجه؟ ایجاد شیری بی‌یال و دم و اشکم که نمی‌تواند حرف آخر را در سیاست‌گذاری‌ها و تصمیم‌گیری‌های کلان مملکتی برای فرش بزند.
روی تخته‌سیاه آقای ووپی حمایت از قالی‌بافان و متشکل کردن آنان آسان و فریبنده بود. پس مشتاقان این ایده قانون نظام صنفی را پیش کشیدند و با طراحی ماده ۷۷ این قانون قالی‌بافان را به رسمیت شناختند؛ اما این ظاهر آسان مشکل‌های فراوانی در پی داشت که تا به امروز باقی است. قالی‌بافان سردرگم در داشتن هویت صنفی، اتحادیه‌های متعدد صنفی شکل گرفته با کارنامه‌هایی نه چندان روشن، انحراف‌های متعدد در عملکردها به ویژه صدور کارت‌های شناسایی قالی‌بافی و معرفی به تأمین اجتماعی، ابطال شیوه‌نامۀ تشکیل اتحادیه‌های صنفی و… نتیجه؟ از قضا سرکنگبین صفرا فزود!
روی تخته‌سیاه آقای ووپی لزوم بیمه شدن قالی‌بافان مطرح شد و داشتن قانون کلید مشکل بود. پس دولت و مجلس همت کردند و قانون بیمۀ قالی‌بافان مصوب و اجرایی شد تا این گروه به خواسته و حق بدیهی و طبیعی خود برسند؛ اما باز هم همه‌چیز را آسان و دم‌دستی دیدند. بهای نفت بالا بود و جیب دولت پر پول. بندی در این قانون که اجرایش را منوط به اعتبار سالانه می‌کرد به غفلت نگریسته شد و همه چیز خوب و خوش بود. تا این‌که قیمت نفت افول کرد و شمار قالی‌بافان معرفی شده به تأمین اجتماعی بالا رفت. نتیجه؟ صف بلند متوقعان و مطالبه‌کنندگان و دیوار بلندتر تأمین اجتماعی که پول بدهند تا بیمه کنیم!
روی تخته‌سیاه آقای ووپی اجرای سیاست‌های اصل ۴۴ در حوزۀ فرش و سبک کردن بار دولت و دور شدن از تصدی‌گری جذاب و خوش‌منظر بود. پس شرکت سهامی فرش ایران با هشت دهه سابقه و نام و نشانی ارزشمند و کوله باری از تجربه در فهرست واگذاری‌ها قرار گرفت. ایدۀ خوبی بود. شرکتی کهنسال به بخش خصوصی سپرده می‌شود تا چابک‌تر از قبل و بدون تنگناهای دست و پاگیر دولتی ایفای نقش کند؛ اما بدون سنجیدن عاقبت کار و چگونگی مواجهۀ بخش خصوصی کار نابلد با این میراث قدیمی و پس از آمدوشدهای طولانی، سرانجام به ثمن بخس و به جای بدهی‌های دولت به بانک تجارت در ید این بانک قرار گرفت. نتیجه؟ افول یک نام و نشان درخور توجه در حوزۀ فرش و دست‌به‌دست شدن بین این بانک و آن بانک و مشتریانی که اهل نیستند و درد فرش ندارند و مایملک شرکت چشم دوخته‌اند.
روی تخته‌سیاه آقای ووپی شعار حذف واسطه‌ها و کوتاه کردن راه تولیدکننده تا مصرف‌کننده جذابیت داشت. کاری ندارد که! تولیدکننده را حمایت می‌کنیم تا با یارانۀ دولتی به نمایشگاه‌های برون‌مرزی برود و بتواند بی‌واسطه فرش خود را به خریدارش برساند. پس یارانه‌های دولتی به خدمت آمد و بدون سنجش پیامدهای این امر و آسیبی که به شبکۀ توزیع فرش در بازارهای هدف وارد می‌شود و بدون بررسی این‌که آیا تولیدکننده دانش و مهارت بازاریابی و حضور در نمایشگاه را دارد یا خیر این ایده عملیاتی شد. نتیجه؟ فرش ایرانی به بهای پایین‌تری به بازار هدف راه یافت، اعتماد مشتریان پیشین به قیمت‌های فرش ایرانی و تجار مقیم آن بازارها فروریخت، در روزهای پایانی نمایشگاه‌ها فرش‌ها برای پرهیز از بازگرداندن به ایران به ثمن بخس فروخته شدند و قیمت‌شکنی رخ داد و…
روی تخته‌سیاه آقای ووپی در لزوم پرداخت تسهیلات به تولیدکنندگان شعارهای زیبایی حک شد. تشکیل و تقویت بنگاه‌های زودبازده ایدۀ جالب‌توجهی بود. پس وام‌های بانکی به‌سوی متقاضیان سرازیر شد و باز هم بی سنجش عواقب امر، اهلیت متقاضیان، نیاز بازار و… بودجه‌ها آمدند و رفتند و به عللی از جمله انحراف فراوان در هزینۀ کردها تحولی در حوزۀ فرش رخ نداد. نتیجه؟ بنگاه‌هایی که به جای زودبازده بودن بی‌بازده لقب گرفتند و بیکارانی که بدهکار تبدیل شدند.
روی تخته‌سیاه آقای ووپی…
باز هم نمونه بیاورم؟ نمونه‌ها فراوان‌اند و مشت نمونه خروار. بیش از این هم شاید ملال خاطر آورد و یأس بسیار.
واقعیت اما همین است که بر بسیاری از سیاست‌گذاری‌ها و تصمیم‌گیری‌های ما همان منطق تنسی تاکسیدو حاکم بوده و هست و استادیم در این‌که ایده‌ها را بدون بررسی جوانبشان عملیاتی کنیم. ایده‌هایی که روی تخته‌سیاه ۳ بعدی زیبا و دل فریبند ولی به دست مجریان که می‌رسند –آن هم مجریانی که قصدشان خیر است و می‌خواهند کار کنند؛ اما کم‌دانش‌اند و نابلد- نتیجه نامطلوب و گاه عکس به بار می‌آورند.
بین خودمان بماند: هزینۀ عملیاتی شدن این ایده‌ها که از جیب تنسی تاکسیدوها نمی‌رود، پول مردم است! پس چه باک؟! بگذار هر چیز پیچیده‌ای را ساده ببینند و ایده‌ها را نسخه‌های شفابخش بپندارند. هر بار ایده‌ای را نارس و ناپخته از تخته‌سیاه آقای ووپی الهام بگیرند و به میدان عمل وارد کنند. بدون آنکه بپرسند چگونه؟ با چه تأثیری؟ با چه هزینه‌ای؟ با چه پیامدی؟ در چه زمانی؟ برای چه مخاطبی؟ در هماهنگی با کدام سند و راهبرد؟ به اعتبار کدام آزمون؟ با تکیه بر کدام پژوهش؟…
این شبیه‌سازی البته یک تفاوت ویژه دارد. تنسی تاکسیدو و چاملی به هنگام بازگشت به مگاپولیس مؤاخذه می‌شدند و جریمه در انتظارشان بود؛ اما نمونه‌های وطنی گویا آسوده‌خاطر به آزمون‌وخطا دست می‌زنند.


  • ایدۀ این نوشتار وامدار یادداشتی از دکتر محمد فاضلی است.
  • این یادداشت یک سال قبل براى انتشار در صفحه “سرانداز” شماره ١۵ مجله طره نوشته شده بود که اینک انتشار مى یابد.

نشریه فرش دستباف ایران طره | TORREH.net |پایان پیام

2 دیدگاه

  1. کثیری گفت:

    عااالی بود…

  2. مهران گفت:

    خیلی انیمیشن باحالی بود مارو برد به یاد ایام قدیم

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code