دسته بندی : پرده - شماره 7 و 815/06/08

پرده | بهاره گفت: «همین امروز و فرداست که غنچه‌هایش باز شوند و ختایی‌هایش جوانه کنند.» | مهدی ملکشاه

پرده | مهدی ملکشاه | بهاره گفت: «همین امروز و فرداست که غنچه‌هایش باز شوند و ختایی‌هایش جوانه کنند.»
گفتم: «من که گفتم بدهیم قالی‌شویی. به این هوای بهاری که اعتباری نیست. شاید تا ‌یک هفتۀ دیگر بخواهد ببارد. آن‌وقت چی؟»
باران چنان می‌بارید که آسمان را نمی‌شد دید. ناودان لبریز شده و آب از آن سرریز کرده و لبۀ بام آبشاری شده بود. من در حال خوابیدن بودم و بهاره از پنجره به حیاط نگاه می‌کرد و به فرشی خیره شده بود که به خیال خشک‌شدنش روی دیوار حیاط پهن کرده بودیم؛ اما هفت روز بود که باران ‌یک‌سره می‌بارید و هفت روز بود که ‌هالِ خانه بی‌رونق شده بود. فقط ردی کم‌رنگ از ‌یک مستطیل رویِ موکت کبریتیِ آبی نفتیِ آن به‌جا مانده بود. مثلِ ردِ جایِ خالیِ تابلویی بر دیوار.
دیگر کم‌کم به این راضی شده بودیم همین‌که باران چند ساعتی قطع شود و قالی کمی ‌سبک‌تر شود، از روی دیوار پایین بیاوریمش و همان‌جور خیس و نم‌‌دار توی ‌هال پهنش کنیم؛ اما باران روزها ‌یک‌سره می‌بارید و فقط گاه‌گداری نیمه‌شب‌ها ‌یا دَم صبح چند ساعتی بَس می‌کرد. دو شب بود که نیمه‌های شب بیدار می‌شدم و صدای شرۀ آب را نمی‌شنیدم و همین‌که اراده می‌کردم که خواب را پس بزنم و دست به‌کار شوم، ‌یا خواب دوباره سَر می‌رسید ‌یا باران.


متن کامل را در شماره هفت و هشت دوماهنامه طره بخوانید | خرید آنلاین این شماره

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code