دسته بندی : حاج مقصود فراش16/03/25

حاج مقصود فراش تقدیم می‌کند: سخن بیار و زبان آوری مکن استاد | پهلوان پنبه های جهان مجازی چه کسانی هستند؟ چند روز قبل میوه دلم ترنج جانم زنگ زد و گفت کجایی و خوب دست مامان جون رِ گرفتی و یاد ایام جوانی کردی و زدی به دل جاده. هر چی سعی کردم این جمله تکراری رِ که ما جوون های روغن زرد هستیم و شما ...

نشریه فرش دستباف ایران طره| TORREH.net | حاج مقصود فراش تقدیم می‌کند: سخن بیار و زبان آوری مکن استاد
پهلوان پنبه های جهان مجازی چه کسانی هستند؟


چند روز قبل میوه دلم ترنج جانم زنگ زد و گفت کجایی و خوب دست مامان جون رِ گرفتی و یاد ایام جوانی کردی و زدی به دل جاده.
هر چی سعی کردم این جمله تکراری رِ که ما جوون های روغن زرد هستیم و شما جوون های روغن نباتی رِ نگم نشد و گفتم همین دور و اطراف مشهدیم و زیاد دور نرفتیم.
گفت: باباجون! کجایى؟ دقیقا کجایی؟
گفتم: دقیقا تربت حیدریه و حالا دقیقا کجا میخواهیم بریم مشخص نیست.
گوشی رِ گرفت و یک کم با مامان جونش اختلاط و حال و احوال کرد و باز خواست با من حرف بزنه.
گفت: شما استاد فلانی رِ می شناسی؟
گفتم: کی هست؟
گفت: یکی از استادان معروف فرشه.
گفتم: خب ما که نمی شناسیم. اصلا تو این ۴۰ سال اسمش هم به گوشم نخورده.
گفت: ِااِاِ بابا جون! مگه تو گروه تلگرام “عشاق سینه چاک فرش دستباف” نیستی؟!
گفتم: نه.
گفت: استاد هر شب یک مبحثی رِ مطرح می کنه و خیلی خوبه. به نظرتون یک روز منم مثل استاد فلانی باسواد و مهربون می شم؟
گفتم: به شرطی که نادانی برات حکم تفریح نداشته باشه!
ترنج جانم لینک عضویت گروه رِ برام فرستاد و عضوش شدم و رفتم حرف های استاد فلانی رِ خواندم.
خب بنده خدا نیت خیر داشت و یک چیزهایی هم از فرش سر در می آورد اما دیگه اونجوری نبود که ترنج می گفت. اگه بگیم استاد پرهام استاده خب قطعا استاد فلانی استاد نیست که نه هر که سر بتراشد قلندری داند.
دو سه روزی در گروه “عشاق سینه چاک فرش دستباف” از افاضات استادان که یکی دو تا هم نبودند بهره بردم. بلبشویی بود. تقریبا در این به قول حاضران سوپرگروه هر کسی حرف خودش رِ می زد و هر استادی دو سه تا مرید یا در اصطلاح عامیانه نوچه داشت که هر حرف استاد برایشان کلام قدسی بود. اما امان از روزی که دو تا استاد مثل خروس لاری سر مثلا همین که آموزش دانشگاهی بهتره یا استادشاگردی به جون هم می افتادند. خدا شاهده یک بار استادان گرامی جوری همدیگه رِ نواختند و لیچار بار هم کردند که یاد دوئل پایانی “روزی روزگاری در غرب” افتادم با این تفاوت که اینجا گاهی شش تا استاد با همین سلاح های دم دستی صفحه کلید گوشی و مقادیری کلمه و البته چند تا آتیش بیار معرکه محشر کبرایی به پا کردند که ترجیح دادم ترنج جانم در سوپرگروه نماند و بیش از این نبیند و نخواند و نشنود و خصوصی پیام فرستادم از گروه خارج شو.
در همین وانفسا بود که استاد دیگری وارد گود شد و میانداری کرد اما پس از خروج ترنج چند نفر دیگر هم به قول حالایى ها لفت دادند و کم کم خود استادان درگیر جنگ هم خارج شدند! استاد فلانی هم پیش از خروج نوشت: “برای خودم متاسفم و برای عشاق سینه چاک فرش ایران”.
ناگهان دیدم سوپرگروه خالی خالی شد و من ماندم و صدای ناله موسی کو تقی که می خواند کوکو؟ کوکو؟
بعدا از ترنج جان شنیدم که هر استادی برای خودش سوپرگروه دیگری ساخته و “عشاق سینه چاک فرش ایران” را به لطائف الحیل با خود برده. به واقع در گروه هر استاد شباهتها بسیار و تفاوتها ناچیز در حد حضور یا عدم حضور یکی دو نفر بیشتر نیست.
اما ما هنوز از سوپرگروه “عشاق سینه چاک فرش ایران” لفت نداده ایم و ترنج جانم هم برگشته.
سعدی عزیز می سراید:

سخن بیار و زبان آوری مکن سعدی
چه حاجتست بگوید شکر که شیرینم


نشریه فرش دستباف ایران طره| TORREH.net | پایان پیام

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code