در آستانه پنجاهوپنجسالگی احساس میکنم هنوز داستانهای زیادی برای تعریف کردن دارم. هنوز که هنوز است به قالیچه پرنده فکر میکنم. آن را یک جایی در صندوقخانه ذهنم گذاشتهام تا روزی از روزها که چندان دور نیست، داستان دیگری از این شی جادویی بنویسم.
برچسب ها
فرش - قالی - قالی پرنده - ویژه| TORREH.net |
فرهاد حسنزاده
نویسنده کودک و نوجوان
یادم میآید بچه که بودم، فیلمی دیدم که قهرمانش در صحنهای از فیلم در عین حال که ترانهای میخواند، سوار بر قالیچه حضرت سلیمان بر فراز شهرها پرواز میکرد. از آن فیلم و از فیلمهای زیادی که در آن دوران دیدم همین صحنه بیشتر از هر چیزی به خاطرم مانده است. وقتی به چرایی آن فکر میکنم، میبینم وجه خیالانگیزی این صحنه مهمترین دلیل ماندگاری آن است. آن هم در یک فیلم واقعگرایانه سیاهوسفید که ناگهان به اینجا که میرسد دنیا رنگی میشود و قهرمان فیلم سوار بر قالیچه به نرمی میتازد و باد در موهایش میپیچد و به همهجا سفر میکند.
آن موقع ده، دوازدهساله بودم و یادم میآید بعد از دیدن فیلم همیشه به قالیچه زمینه لاکی خانهمان طور دیگری نگاه میکردم. یک قالیچه معمولی ارزانقیمت بود. ولی باید مرا سوار میکرد و هر شب به جایی میبرد. جایی از جهان که هرگز در عالم واقعیت امکان نداشت بتوانم بروم. در عالم واقعیت این اتفاق غیرممکن بود، اما در عالم خیال چه شبهایی که سوار بر آن قالیچه کوچک سفرها کردم.
«تالکین» فانتزی را راهی برای تغییر در وضع موجود میداند و معتقد است که اگر فانتزی و خیالپردازی نبود ما فکر میکردیم وضع موجود وضع قابل قبول است و تغییر ممکن نیست.
از آن روزها، سالهای زیادی گذشته است. حالا خودم برای بچهها از افسانهها و ناممکنها مینویسم. گرچه هنوز فرصت نکردهام تمام زوایای افسانههای ایرانی را پیدا کنم و از افسانهها و اسطورهها و نمادهای کهن برای نسل امروز چیزی بنویسم، اما خیال قالیچه پرنده در ناخودآگاهم جا خوش کرده است. البته حدوداً پنج سال پیش یک روز خودش را نشان داد. اگرچه داستان درخشانی ننوشتم؛ اما بالاخره نوشتم. آن روزها آنقدر درگیر مسایل زیستمحیطی بودم که از بقچه ضمیر ناخودآگاهم یک شب قالیچه بیرون آمد و داستانی نوشتم ساده و خیالانگیز یعنی «من و غولک و قالیچه پرنده».
در داستان قرار است پسرکی سوار بر قالیچه پرنده بشود و سفر کند. هر چه غولک داستان او را منع میکند، پسر نمیپذیرد و اصرار به گشتن دارد. غولک میگوید پس خودت تنها برو و راهنماییاش میکند که چطور اوج بگیرد و بالا برود و برگردد. پسر خوشحال از این پرواز جادویی در آسمان شهر شاهد صحنههایی است که هیچ خوشایند نیست. او از زوایه دیگر، زاویهای متفاوت، میبیند که چگونه همه در حال دودآفرینی هستند و هر کسی به نحوی هوای شهر را سیاه و کثیف میکند.
در آستانه پنجاهوپنجسالگی احساس میکنم هنوز داستانهای زیادی برای تعریف کردن دارم. هنوز که هنوز است به قالیچه پرنده فکر میکنم. آن را یک جایی در صندوقخانه ذهنم گذاشتهام تا روزی از روزها که چندان دور نیست، داستان دیگری از این شی جادویی بنویسم. داستانی که فانتزی کمنظیری داشته باشد و میان این همه فانتزیهای ترجمه شده بوی ایران بدهد. یک فانتزی از جنس قالی.
این یادداشت در شماره ۱۴ طره منتشر شده است.
| TORREH.net |پایان پیام