پرواز قالی بر فراز زمین نه افسانهای مربوط به داستانهای هزارویکشب که رویای ملتی است که قرن از پس قرن، هر تکه از هنر بزرگ سرزمینش را لابهلای تاروپود آنجا داد تا به پروازش درآورد و به پرواز درآمد.
در آستانه پنجاهوپنجسالگی احساس میکنم هنوز داستانهای زیادی برای تعریف کردن دارم. هنوز که هنوز است به قالیچه پرنده فکر میکنم. آن را یک جایی در صندوقخانه ذهنم گذاشتهام تا روزی از روزها که چندان دور نیست، داستان دیگری از این شی جادویی بنویسم.
بیاختیار گفتم: «مامان فخری!» و بعد دیدم قالیچه دارد به سمت بهشت زهرا میرود. قطعه ۷۹. گفتم: «نه! نه! نمیخواهم مامان فخری را توی قبرستان ببینم. اینجا مردهبازار است. حتی سیمین بهبهانی عزیزتر از جانم دلش نمیخواست اینجا خاک شود.»
واقعاً قالیچه پرنده فیلمها و کارتونها با آنی که ما داریم فرق میکند. قالی برای ما فرش خانه است. هر چند بعضی قالیها آنقدر چشمنوازند و بافتی که دارند آنقدر نرم است که باید تابلو شوند روی دیوار.
نمادینترین لذتهای دنیا همه با هم در قالی پرنده جمع شدهاند. قالی پرنده را نباید به سمت یک مقصد هدایت کرد. باید با آن به همه دنیا پرواز کرد تا همه دنیا بدانند قالی یعنی ایران و ایران یعنی قالی.
حتماً موافق من خواهید بود که وقتی ترانهای صمیمانه و مردمی میخوانم، نمیتوانم روی فرش ابریشمی، مجلل و باشکوه بنشینم. ترانههای من ارمغانی از دل روستاهای زیبای ایران هستند و تزیین صحنه را نیز هماهنگ با آن انتخاب میکنم.